شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

سبحان.

+ امـــروز کـــســي کــه "عــطـــر تــــو" را زده بـــود از کـــنـــارم گــذشـتــ. . . . . . . ايــــن يـــعــني *قــــتـــل غـــيــــر عـــمــد.*
سبحان.
س ب ح ا ن
سبحان.
http://mamadzar.rozup.ir/Pictures/love/boy_love_alone_98love.ir_(5).jpg
*ري را
x-( واي واي x-(
دل خوش !!!
ههههههه نظر جناب *ارجمندي* منو نفله کرد:D
*ليلا*
@};-
*ري را
بابا جناب ارجمند لنگرودي شما هم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟=) :) =)
زهرا خانوم فک کنم سبحان رو اعصابش رژه رفته ديييييييي
*ري را
منهم همين فکر و کردم ! :D ببينيد چي کرده اين اقا سبحان که اقاي ارجمند لنگرودي هم زير فيدش نوشته دلِ خوش !
دقيقا : ) ما رو هم به تنگ آورده اين بچه : )
سبحان.
بنده آقا سبحان هستم.
سبحان.
http://mamadzar.rozup.ir/Pictures/love/boy_love_alone_98love.ir_(5).jpg
*ري را
ايــــــــش عکسو x-(
سبحان.
ب اين باحالي..!!
*ري را
اَه اَه x-(
سبحان.
تو هم ک همش اخمات توهمه ک..
*ري را
x-( x-(
سبحان.
لطفا لبخند بزنيد.
*ري را
يکم بزرگواري کردم :-| :-|
سبحان.
اصلا بهتون نمياد... بزرگواري رو ميگم..
*ري را
:-/ :-/
سبحان.
http://www.eshghentezar.com/imgcenter/uploads/1390326016.jpg
اگر عشق شريک روحست خسارت چرا بر شريک روا ميداري، برادر عشق مقدس است از شريک و از شبيه
سبحان.
عشق شريک روح نيست.. عشق ملکه اي است که روح براي تعاليش دست به دامان او شده.. برادر عشق مقدس است از شريک و از شبيه
عشق آسمانست و روح زمين يعني عشق فاعل است و روح قابل بدين نسبت ميان ايشان ارتباطي است معنوي، او اين را درميکشد و اين او را برميکشد تا معني رابطه او درکشنده است و اين برکشنده، و آنچه عاشق بمعشوق مايل است و معشوق بعاشق ناظر است ازين جهت است و اين از فهم اهل علم دورست
سبحان.
و تا قابل نشود آدمي.. فاعلي در او مؤثر نيست.. حتي عشق... پس بکوش اي پسر!.. تا قابل شوي.... هر چند براي وادي عظماي عشق.. قابلي جز خالقش نيست.. که او هم در قبال چنين مخلوقي .. زانو زده..
علم تا بساحل عشق بيش نرسد او را در لجهّ اين بحر کاري نيست زيرا که وي راه برست اگرچه باقوت بود تا بساحل بيش نبود مثقله طلب بر پاي وقت استوار کردن و خود را نگونسار کردن و در لجه بحر خونخوار انداختن تا در ثمين وصال برآرد تا روزگار بر خود بسر آرد کاري ديگرست: يا تاج وصال دوست بر سر بنهم... يا در سر جست و جوي او سر بنهم
سبحان.
هر چند پير غلامانِ راه.. بعد از سپري کردن عمرشان در اين وادي.. اظهار عجز و ناداني کردند.. و تو چون کودکي که خيال راه رفتن در اين ورطه را دارد.. سبک سري ميکني.. امّا بر آن باش تا از خرند الفاظ پا در کشي و قدم در سراي مفاهيم کني.. هر چند که اين نيز.. کار هر خوش دست و شيرين کاري نيست.. و بعيد دانم که تو نيز .. بر آن شوي و به کام آن شهد شمشير صفت برسي..( آن را ک خبر شد.. خبرش باز نيامد)
محبي بدان معني است که محبت است.صفت او وحدتست، پس عاشقان وحداني الذات و الصفات بايد تا بدو به وحدت او را يابد.چنانکه معشوق يکي باشد عاشق هم در يگانگي يکي بايد تا هنگام مواصلت چون يکي دريکي ضرب کني يکي بود و اين معني بي شبهتي و شکي بود.
سبحان.
بزرگي ميگفت: عالم وحدت فقط در يک جاي محقق است..وآن علم به ذات خويش و ذات صمد قهّار است..در اينجاست که اتحادي است از علم و عالم و معلوم...کمي درنگ کني.. ميابي که آنچه را در انديشه ات زيرو رو ميکردي.. خودت بودي .. واآنچه را در پي اش بودي.. نيز خودت بودي.. آن چه را يافت ميکني.. نيز .. خودت باشي.. حال که عالم ب خودي خود عين وحدت است.. ذات و صفات را چ کار که تفکيک کني براي فهمش.. و وحدت بخشي براي اصلش
و اللهّ که در استغراق بعشق در دنيا و آخرت بچشم قبول ديدن بت پرستيدن است: آنانکه ز جام عشق مستند هنوز... از دنيي و آخرت اگر آگاهند... در تحت تصرف الستند هنوز... در مذهب عشق بت پرستند هنوز
سبحان.
بسان کودکي که در عالم لفظ و گفتمان شيريني شهد را چشيده باشد سخن مگو.. همين قدر بدان ک شيريني آن وادي.. به قدريست که در عالم لفظ سرايت کرده.. حال خودت انصاف کن و طعمش را حدث بزن.. هرچند که حدث از مقوله ي احتمال است و از حقيقت دور.. نصيحتي کنمت اي جان! آن که گمان کرد عشق مخلوق است.. کفر گفته و قابل پرهيز است..
سبحان.
و آنکه عشق را سبب خلقت دانست.. او نيز هرچند کمي با حقيقت عالم مانوس بوده.. ولي باز خطا گفته .. عشق را نه ميشود درک کرد و نه ميشود وصف نمود.. همان طور که صريخ مستصرخين را نميشود درک کرد و وصف نمود.. پس بدان.. عشق همان سوره اي است که هر روز در نماز خالي از روحمان ميخوانيم.. قل هو الله احد.. .
اي برادر آن بهتر که عاشق روي دل بحقيقت وجود خود آرد و بيقين داند که حقيقت وجود او زماني و مکاني نيست و پيوسته با خود گويد: اي دل ز جهان نيک و بد بيرون شو ...خواهي که ز وحدتش تو آگاه شوي ...وز عالم بيخوان تو خود بيرون شو ...بگذار ازل پس ز ابد بيرون شو
سبحان.
چرا سخنم را بر نميتابي اي رفيق؟؟.. سخن از اتحاد است.. اتحاد.. نه تفکيک ميان آدمي و عشق.. .. وقتي عالَم عين وحدت است.. نه عاشقي به وجود رسد و نه معشوقي.. بلکه عاشق و معشوق همان عشقند که در ظهورشان به تشخص رسيده اند.. ک اي کاش نميرسيدند و در بحر لا يزالش غرق ابدي ميشدند.. سخنم را برتاب و ره توشه ي راهت کن.. که اگر جز اين شود.. سراي تو ناکجاباد است..
عشق آفتابست عقل ذره. اگرچه ذره در تاب آفتاب در ظهور آمد اما از کجا او را طاقت آن بود که بخود در پرتو آن نور آيد: يک ذره ي تو سايه و خواهي که آفتاب... در برکشي رواست ببر درکشش بلا ذره در سايه مفقودست بلکه نابودست. به تاب آفتاب محسوس گردد پس اگرچه ذره هست نمايد اما اضافت هستي به آفتاب اولي تر بود اي برادر اشتعال ذرات مشتعل شده هواست و آن نور عين نور آفتاب و اين سر در غروب آفتاب نتوان دانست
سبحان.
ادبيات نوشتاريتون سخت نيست.. ولي خوشکلم نيست.. مثه 1300 ساله پيش ميمونه که هرکي يه برداشتي ازش ميکنه.. من برم ي سيگار بزنم و يه چايي داغ هم نوش جان کنم.. و احتمالا نيام تا فردا.. خدا فس.
ايول به برو بچ سيگاري
ناديدن از فرط قرب بود و ديدن از نَحنُ اَقرَبُ. شب خوش
*ري را
:)
سلام . ادامه نظر من از آن بالا : * دل خوش سيري چند !! *
*ري را
بـــه بـــه جناب لنگرودي !!!
سلام استاد ارجمند ... ادامه بديد دييييييييي
.:آيينه:.
زيبا بود..
سبحان.
رتبه 92
4 برگزیده
804 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
سبحان. عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top